loading...
روانشناسی
رز بازدید : 21 سه شنبه 15 مهر 1393 نظرات (2)

استاتوس های خنده دار

 

ﺁﺭﺯﻭﯼ هـر پـدری ایـنـه کـه پـسـرش ﺭﻭ تـو لـبـاس دامـادی بـبـیـنـه
ولـی ﺁﺭﺯﻭی مـن ایـنـه کـه بـابـام ﺭﻭ تـو شـلـوار لـی بـبـیـنـم
.
.
یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﻧﺎﺳﺎﻟﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﻭ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﻫﺮ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ که ﺍﺻﻮﻻ ﺁﺩﻡ ترسوییه
ﻣﯿﮕﻢ : ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ؟
.
.
.
مورد داشتیم ﺗﻮ ﯾﻪ ﭘﯿﺞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩه : ﺍﺳﻢ ﭘﺴﺮ ﺑﺎ “ﻝ ” ؟
دختره ﻧﻮﺷﺘﻪ : لکسوز مشکی زعفرانیه
.
.
فکر کنم شهرام شب پره با همین شعر
“این شبی که میگم شب نیست ، اگه شب مث اون شب نیست ،
امشب مث دیشب نیست ، هیچ شبی مث امشب نیست”
معافیشو گرفته
.
.
.
داییم میگه:
تا تحریما اثر مستقیم نداشته باشه مشکلی نیست!
تصورش اینه که یه روز اوباما تو قطع نامه می نویسه
فروش سنگک خاشخاشی به ممدآقا ممنوع
.
.
علت خشک شدن دریاچه ارومیه مشخص ، شد :
یه از خدا بی خبر یه ساقه طلایی انداخته توش
.



.
.
آهای پسرا شلوارتونو بکشین بالا ،
اون مارک شورت رو هم اگه خیلی واجبه بزنید به سینتون …
والا به خدا ! حالا هی کلیپس کلیپس کنین !
.
.
.
من اگه فامیلیم صولتی بود اسم پسرمو میذاشتم پلنگ
.
.
.
سخت است میان هق هق شبانه ات یهو هایپر استار بهت اس بده :
هویج کیلویی ۱۵۰۰
.
.
لقمان را گفتند ادب از که آموختی ؟
گفت از کامنت گذاران صفحه فیسبوک لیونل مسی
.
.
.
تو یه مهمونی به یه بچه گفتم : عموجون چند سالته ؟
گفت : هرچقدرم کوچیک باشم از لحاظ عقلی از تو بزرگترم !
تو حالا میخوای با این سوالت بگی من کوچیکتر از توام ؟!
در صمن عمو هم عمته !
هیچی دیگه با خاک یکسان شدم
.
.
گذر ایام واسه هرکی “بِکام” باشه ،
واسه من یکی که استاد اسدیه
.
.
.
مشکلات اقتصادی تو خونه ی خیلیا موج میزنه
لامصب تو خونه ی ما قر میده
.
.
امسال نفر اول کنکور نشم دوم اینا رو شاخشه
حداقل صد نفر اول رو که میارم
دو هزارم بد نیستا !
بچه اصغر آپاراتی با ۵۰ هزار قبول شده بود من از اون کمتر نیستم که
حالا بیخیال فعلا یه چرت میخوابم خدا بزرگه
زمزمه های بیشتر کنکوری ها
.
.
ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺗﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺗﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﺣﺎﻝ ﮐﻦ !
ﻫﯽ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ آﺧﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪﻡ …
.
.
.
مــن اگــه بچـّم لپــش چـال نـداشـته باشـه میـذارمـش بهـزیسـتی
.
.
طریقه خواستگاری کردن از دخترا در روزهای جاری :
عزیزم دیگه وقتشه به جای کیلیپس سایه یه مرد بالا سرت باشه
.
.
My Wechat :
My Line :
My Fb :
My CoCo :
My instagram :
my dard :
My Kooft :
My Zahremar :
ایــــن اَدا اَتفـــارا چیـــه
یـــه دَفــــه بِنویــــس
My Shomare :
راحـــــــــت والــــــا
.
.
تلفظ صحیح چهارمین روز هفته کدام است ؟
چارشنبه؟
چاهارشنبه؟
چهارشنبه؟
هیچکدوم نیست عزیزم، سه شنبه صحیح است
حتما دانشجو هم هستی
.
هروقت دنبال باباتون گشتین پیداش نکردین موبایلشم جواب نمیداد
برین خیابون یه سیگار روشن کنین
اونوقت خودش صاف میاد جلوتون می ایسته
.
.
زنگ زدم ۱۱۵، میگه آمبولانس میخواین قربان؟
پـَـــ نــه پـَـــ یه پلیس ۱۱۰ میخوام ، بقیش هم آدامس بدین
.
.
تو خونه ی ما همیشه من “در” بودم و داداشم “دیوار”
چون همیشه به من زدن که اون بشنوه
.
.
یکی نوشته بود :
چقدر شیرینه وسط sms شبانه خوابت ببره ، صبح بلند شی ببینی نوشته :
قربون عشقم برم که خوابش برده!
منم یه شب وسط sms بازی خوابم برد
صبح بلند شدم دیدم نوشته : مُــــــــردی ؟
.
.
به نظر شما اگه جمله “خب بریم سر اصل مطلب” نبود!
خواستگاری ها چطوری برگزار می شدند
.
.
.
میگن چینیه اومده بوده ایران لاف میومده که:
“آره ما انقد تو چین غذاهای سمی خوردیم که بدنمون مقاوم شده”
بردنش یه پرس غذای دانشگاه بهش دادن بنده خدا الان توکماست
حالا قراره خونوادش سند بیارن درش بیارن
اصن یه وضی
.
انقدری که بابام آهنگِ بی کلام گوش میده توی خونه؛
همش حس میکنم توی آسانسورم
.
.
می دونی اگه پرشیا با ۲۰۶ ازدواج کنه بچشون چی میشه ؟
میشه فولکس آخه ازدواج فامیلی بوده بچه عقب مونده شده !
هرچی بگی هم خودتی
.
.
عاقا با دوستم رفتم سوپر مارکت دوستم به فروشنده گفت:
عاقا ببخشید شامپو با طعم سیر دارید ؟
.
.
ﺳــﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﮐــﺎﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﯽ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ :
ﺑﯿﺴﮑﻮﺋﯿﺖ ﺭﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﭼﺎی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻭﺍ ﻧﺮﻩ
.
.
استاد :در حرکت پرتابی با چه زاویه ای بیشترین برد را خواهیم داشت؟
دانشجو : ۴۵درجه
استاد : آفرین ، چرا ؟
دانشجو : چراشو نمیدونم استاد! توی انگری بردز اینطوریه
.
.
شما یادتون نمیاد !
منم یادم نمیاد !
میگن دخترا اونروزا کیلیپس نداشتن
.
.
میگمـــا
شامپوی نرم کنندۀ اعصاب نداریم ؟
.
.
.
امروز برای اولین بار دیدم تو ماشین عروس دوتا دختر نشسته بودن !
بعد از کلی دقت فهمیدم اونی که کلیپس نداره مرد ست
.
به بعضیا باید گفت : برو هروقت قهوه ای مد شد بیا
.
.
به دخترعموم که ۵ سالشه میگم :دخترا موشن مثه خرگوشن !
میگه :پَ نه پَ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم !
اصلا یه وضعی شده به خدا
.
.
در کدام نقطه هنوز دانشگاه آزاد احداث نشده ؟
۱-فلات تبت
۲-کوه های کلیمانجارو
۳-جزایر گالاپاگوس
۴- قطب جنوب وحومه
.
.
.
مورد داشتیم تو دعوا به جای سنگ ساقه طلایی پرت کرده
خورده تو سر یارو ضربه مغزی شده
.
.
یکی از فانتزیام اینه که
یکیو گیر بیارم یه دل سیر درد و دل کنم باهاش و کل نگفته هامو بهش بگم
و بعد بندازمش زیر قطار بمیره تا حرفام جای دیگه درز نکنه
از وقتی که عضو فیسبوک شدم
فهمیدم که ظاهر آدما فقط با باطنشون فرق نداره
بلکه ظاهرشون با ظاهرشون هم فرق داره
.
تا حالا دقت کردین
اگه عمو زنجیر باف همون اول که بهش گفتن زنجیر منو بافتی میگفت نه
دیگه مجبور نمیشد آخر کار صدای گاو و خروس و سگ از خودش دربیاره ؟
یکی نیست بگه آخه مرد حسابی این چه کاریه آخه
.
.
یادتونه ﻳﻪ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻣﻬﻤﻮﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻳﻢ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﻴﺘﻴﻢ ﻣﻮﺯ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺷﺘﻴﻢ ؟
نگید نه که عمرا کسی باور نمی کنه !
.
.
.
دقت کردین اگه سر جلسه به دوستت که هیچی نخونده کل سوالارو برسونی
و برگه هاتون با هم مو نزنه ، نمره اون بیشتر میشه ؟
این از قوانین ثابت هستش ، شک نکنید …
.
.
.
یکی از افتخاراتم اینه که تا حالا هیچ افتخاری کسب نکردم
و همیشه لکه ننگی رو پیشونیه خانواده بودم !
بله ما اینیم
.
.
.
ﻧﺒﺎﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ …
ﻧﺒﺎﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ …
ﻣﻮﻫﺎﻡ ﻓﺮ ﻣﯿﺸﻪ !
ﭼﯿﻪ ؟ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﺎﺷﻪ ؟
برید از خدا بترسید ، ما ازون خونواده هاش نیستیم
.
.
دقت کردین به بعضیا که دست میدی انگار داری ماهی مرده رو تکون میدی ؟
خو نمیخوای دست نده
.
.

.
دقت کردین هرچی بیشتر آهنگ داشته باشی بیشتر نمیدونی چی گوش کنی ؟
.
.
.
با اینکه مس کرمان شیش تا از پرسپولیس خورد
ولی این چیزی از ارزشهای استقلال کم نمیکنه
.
.
.
فقط فقط یه مرد ایرانیه که :
نیمه اول زندگیش واسه پیدا کردن زن مورد علاقش سپری میشه
و نیمه دوم زندگیش واسه پیچوندن همون زن مورد علاقش
.
.
.
از الان جواد خیابانی نذر کرده گزارش بازی ایتالیا – هلند بهش برسه
که همش بگه شاهد جدال لاجوردی پوشان با لاله های نارنجی هستید
که مخ ملت رو چرخ کنه بریزه رو زمین
.
.
بدشانسی برای من یعنی:
اونی که خوشگله ، پولدار نیست
اونی که پولداره ، خوشگل نیست
اونی که خوشگل و پولداره ، متاهله
اونی که خوشگل و پولدار و مجرده ، هیچ دلیلی نداره به من محل بذاره
.
.
.
دختری به ارتفاع ۱متر و ۲۰سانتیمتر در رستورانی کار میکند ،
روزی رستوران مورد حمله افراد مسلح قرار میگیرد
و فرد مسلحی به ارتفاع ۱متر و ۷۵سانتی متر
گلوله ای را با تفنگ کالیبر ۴۵ مستقیما به سوی دختر شلیک میکند ؛
اگر سرعت گلوله حدود ۹۰متر بر ثانیه باشد ،
حداقل ارتفاع کلیپس چقدر باشد تا گلوله به دختر اثابت نکند ؟
(g~10 و از اصطحکاک بین گلوله و کیلیپس صرف نظر کنید)
۱- ۱۰متر
۲- ۲۰۰متر
۳- ۳۰۰متر
۴- مسئله ناقص است چون به ارتفاع پاشنه کفش نیز نیاز داریم !
“سراسری ریاضی ۹۲″

 

رز بازدید : 18 سه شنبه 15 مهر 1393 نظرات (0)

اصطلاحات خنده دار پشت کامیونی
 


سر پایینی برنده

سر بالایی شرمنده

*

داداش مرگ من یواش

*

كاش میشد سرنوشت را از سر نوشت

*

لاستیك قلبمو با میخ نگات پنچر نكن

*

بوق نزن ژیان میخورمت

*

بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع

عشق آمد و گفت من بی سوادم

*

پشت یه ژیان هم نوشته بود

جد زانتیا

*

قربان وجودت که وجودم زوجودت بوجود آمده مادر

*

شتاب مكن، مقصد خاك است

*

رادیاتور عشق من ازبهر تو، آمد به جوش

گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم

*

تو هم قشنگی

*

کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت

*

تند رفتن که نشد مردی

چشم انتظارم كه برگردی

*

یا اقدس

یا هیچكس

*

زندگی نگه دار پیاده میشم

آیی بی وفا کجا میری

اونطرفی که ورود ممنوعه

 

 

رز بازدید : 21 سه شنبه 15 مهر 1393 نظرات (0)

 جملات فیسبوکی خنده د ار

.

.

- شمارها های توی گوشیم ۹۹ درصد بی خودنا … حالا کافیه یکیو پاک کنم
فرداش مرگ و زندگیم دست همون یه نفر می افته!

.

.

 تنهایی یعنی سیر ترشی خوردن با خیال راحت

.

 .

اینترنت اینجا از سیستم انرژی خورشیدی استفاده میکنه
چون شب ها قطع میشه
هوا ابری باشه قطع میشه
برفی باشه قطع میشه
بارونی باشه قطع میشه
مودمت تو سایه باشه هم قطع میشه
نخند، بخندی هم قطع میشه!

.

 .

یه روز مونده به پایان عمرم، استقلالی می شم
تا وقتی ازت دنیا رفتم، یه استقلالی از روی زمین کم بشه نه یه پرسپولیسی!

.

 .

اعتراف می کنم بچه که بودم تو خونه فوتبال بازی می کردم
احساس می کردم تماشاچیا دارن منو صدا می زنن
بعد منو جو می گرفت رو فرش تف می نداختم!

.

.

یعنی حجم فکری که قبل خواب تو کله من میاد اگه وسط روز می یومد الان چندتا اختراع تو کارنامه م داشتم!
.

 

اگه باتری موبایلت خوب شارژ نگه می داره
به جای اینکه به جون کارخونه سازنده دعا کنی یه فکری به حال تنهاییت بکن بدبخت!
.

 
.
چند سال پیش باغ وحش زدیم تو شهرمون
قیمت بلیت زدیم ۵۰۰ تومن کسی نیومد
زدیم ۳۰۰ تومن کسی نیومد. ۱۰۰ تومن بازم کسی نیومد.
مجانی کردیم همه اومدن تو باغ وحش. در رو قفل کردیم قفس شیرو باز کردمص دا زدم خروجی ۵۰۰ تومن! و اینگونه انتقام گرفتیم از مردم شهرمون!
.

 
.

 مرد ایده آل کسی است که …
Page Not Found 404 Error
.

 .

 باغ وحش مملو از جمعیت بود، از بلندگوی باغ وحش این جمله شنیده شد:
بازدیدکنندگان گرامی از دادن هرگونه غذا و خوراکی به حیوانات خودداری فرمایید.
بعد از مدتی مجددا از بلندگو اعلام شد:
بازدیدکننده گرامی از شما خواهش کردیم که از تغذیه حیوانات خودداری فرمایید.
این هشدارها با لحن های مختلف چندین بار تکرار شد. آخرین هشدار بلندگو این بود:
«حیوانات عزیز خواهشمندیم از دست آدم ها غذا نگیرید!»

.

.

روبهی به زاغی گفت: بیاااااا
زاغ گفت: پنیرو می خوای؟
روباه گفت: نه
زاغ گفت: پس چی؟
روباه گفت: دوری کنیم از هم!

.

 .

شما یادتون نمیاد
برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز می کردیم، می بردیم سر کلاس چنان پز می دادیم انگار درخت گردو سبز کردیم!

.

 


«موقع درس جدی ام ولی موقع شوخی، خودم باهاتون میگم که می خندم» بی نمک ترین و بداخلاق ترین معلما دقیقا همینو می گفتن!

.

.

تنها ۹۹ درصد مردها هستند که باعث بدنامی یک درصد باقی مانده می شوند!

.


.

هرگز به دو چیز تکیه نکنید:
دیوار تازه رنگ شده
آدم تازه به دوران رسیده

- دخترا وقتی ازدواج می کنن یه دغدغه به دغدغه هاشون اضافه می شه اونم اینه:
حالا شوهرم چی بپوشه؟!

 

رز بازدید : 25 چهارشنبه 09 مهر 1393 نظرات (0)

داستانهای کوتاه آموزنده

اداره کردن زن آسان تر است یا کشور !؟

روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: «چرا ولیعهد انگلستان می تواند در ۱۴ سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا ۱۸ سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟» میلتون گفت: «به خاطر این که اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن به مراتب آسان تر است!»
.
.
.
اعتراف عجیب یک همسرکش!

«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!



.
.
.
.
رابطه تراشیدن ریش با سن مادر!

جوانی همیشه ریشش را با تیغ می‌تراشید. وقتی علت این کار را از او پرسیدند گفت: «مادرم می‌گوید پسرم! اگر تو ریش بگذاری مردم فکر می‌کنند سنت زیاد است. آن وقت می‌گویند حتماً مادرش هم پیر است. پس بهتر است قید ریشت را بزنی!»
.
.
.
.
.
ماجرای شکم درد و داروی چشم!

شخصی نزد طبیب رفت و گفت: شکم من درد می کند. طبیب گفت: «امروز چه خورده ای؟». گفت: «نان سوخته بسیار خورده ام.»
طبیب به پیشکار خود گفت: «داروی چشم را بیاور تا در چشم او بکشم».
مریض گفت: «من درد شکم دارم، تو داروی چشم برای من تجویز می کنی؟» گفت: «اگر چشمت روشن بود، نان سوخته نمی خوردی.»

.
.
.
.
.
آش نخورده و دهن سوخته

در زمان‌های‌ دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود.
مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را  آب می انداخت.
روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود.پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه کرد و برایش دارو نوشت .
پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت ، دیگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خیلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد.
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند . تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد.
پسرک خیلی خجالت می کشید و فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگوید دندانش درد می کند. دستش را روی دهانش گذاشت.
تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اینقدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟
زن تاجر که با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت : این چه حرفی است که می زنی ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهی کرده است.
.
.
.
.
.
داستان جالب (نشان شخصیت)

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»
.

رز بازدید : 20 چهارشنبه 09 مهر 1393 نظرات (0)

 داستانک های کوتاه خواندنی



شاهینی که پرواز نمی کرد

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد …
پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.



.
.
من اینجا مسافرم

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟…
زاهد گفت: مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم.
.
.
.
پاسخ آسیابان به زاهد

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»
.
.
.
چهار دانشجو و استاد زرنگ

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:
که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،
آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند
استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره
۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره
الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب
.
.
.
ثروتمند بی پول

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مى‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
.

رز بازدید : 23 دوشنبه 07 مهر 1393 نظرات (0)


سیر تکامل خواستگاری 

 


یک هفته پس از خلقت آدم:

چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.

 

پانصد سال پس از خلقت آدم:

با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار بلند داد می زنی : هاکومبا زانومبا(یعنی من موقع زنمه)بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی که از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.


دو هزار و پانصد سال بعد از خلقت آدم:

انسان تازه کشاورزی را آموخته.وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی.برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری .اونجا از تو می پرسند:جز خوت که اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟چند متر زمین داری؟چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟
بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.

 
 

ده سال قبل:

شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند.در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد.در ضمن سنت چای ریزون کماکان پا بر جاست.

 


هم اکنون:

به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید.البته از"ام اس ان" یا "آی سی کیو"هم می توانید استفاده کنید ولی انها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست "اد" می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد.

 

رز بازدید : 23 دوشنبه 07 مهر 1393 نظرات (0)

داستان خانم مربی و چکمه ها!!

خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار...و خم و راست شدن،بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که ...


هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .


گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه که بچه ميگه این بوتها مال من نیست.

خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.

وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم....


مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت:خب حالا دستکشهات کجان؟


توی جیبت که نیستن. بچه گفت توی بوتین هام بودن دیگه!!!!!

 

رز بازدید : 22 دوشنبه 07 مهر 1393 نظرات (0)

  آیا مرغابی هستید یا عقاب؟

وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد. اگر زبان راننده را بدانيد و بتوانيد با او سخن بگوييد بخت يارتان است و اگر راننده عصباني نباشد، با حسن اتفاق ديگري مواجه هستيد. خلاصه براي رسيدن به مقصد بايد از موانع متعددي بگذريد.

هاروي مك كي مي گويد: «روزي پس از خروج از هواپيما، در محوطه اي به انتظار تاكسي ايستاده بودم كه ناگهان راننده اي با پيراهن سفيد و تميز و پاپيون سياه از اتومبيلش بيرون پريد، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفي خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذاريد.»

سپس كارت كوچكي را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتي كه رسالت مرا تعريف مي كند توجه كنيد.»

بر روي كارت نوشته شده بود: «در كوتاه ترين مدت، با كمترين هزينه، مطمئن ترين راه ممكن و در محيطي دوستانه شما را به مقصد مي رسانم.»

من چنان شگفت زده شدم كه گفتم نكند هواپيما به جاي نيويورك در كره اي ديگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبيل بسيار آراسته اي شدم. پس از آنكه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من كرد و گفت: «پيش از حركت، قهوه ميل داريد؟ در اينجا يك فلاسك قهوه معمولي و فلاسك ديگري از قهوه مخصوص براي كسانيكه رژيم تغذيه دارند، هست.»

گفتم: «خير، قهوه ميل ندارم، اما با نوشابه موافقم».

راننده پرسيد: «در يخدان هم نوشابه دارم و هم آب ميوه.»

سپس با دادن يك بطري نوشابه، حركت كرد و گفت: «اگر ميل به مطالعه داريد مجلات تايم، ورزش و تصوير و آمريكاي امروز در اختيار شما است.»

آنگاه، بار ديگر كارت كوچك ديگري در اختيارم گذاشت و گفت: «اين فهرست ايستگاههاي راديويي است كه مي توانيد از آنها استفاده كنيد. ضمنا من مي توانم درباره بناهاي ديدني و تاريخي و اخبار محلي شهر نيويورك اطلاعاتي به شما بدهم و اگر تمايلي نداشته باشيد مي توانم سكوت كنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.»

از او پرسيدم: «چند سال است كه به اين شيوه كار مي كنيد؟»

پاسخ داد: « دو سال.»

پرسيدم: «چند سال است كه به اين كار مشغوليد؟»

جواب داد: «هفت سال.»

پرسيدم: «پنج سال اول را چگونه كار مي كردي؟»

گفت: «از همه چيز و همه كس،از اتوبوسها و تاكسي هاي زيادي كه هميشه راه را بند مي آورند، و از دستمزدي كه نويد زندگي بهتري را به همراه نداشت مي ناليدم. روزي در اتومبيلم نشسته بودم و به راديو گوش مي دادم كه وين داير شروع به سخنراني كرد. مضمون حرفش اين بود كه مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد. پس از شنيدن آن گفتار راديويي، به پيرامون خود نگريستم و صحنه هايي را ديدم كه تا آن زمان گويي چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاكسيهاي كثيفي كه رانندگانش مدام غرولند مي كردند، هيچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبي نداشتند. سخنان وين داير، بر من چنان تاثيري گذاشت كه تصميم گرفتم تجديد نظري كلي در ديدگاهها و باورهايم به وجود آورم.»

پرسيدم: « چه تفاوتي در زندگي تو حاصل شد؟»

گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسيد. نكته اي كه مرا به تعجب واداشت اين بود كه در يكي دو سال گذشته، اين داستان را حداقل با سي راننده تاكسي در ميان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنيدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال كردند. بقيه چون مرغابيها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوي خود را متقاعد كردند كه چنين شيوه اي را نمي توانند برگزينند.»

شرح حكايت
شما، در زندگي خود از اختيار كامل برخورداريد و به همين دليل نمي توانيد گناه نابسامانيهاي خود را به گردن اين و آن بيندازيد. پس بهتر است برخيزيد، به عرصه پر تلاش زندگي وارد شويد و مرزهاي موفقيت را يكي پس از ديگري بگشاييد.

دنيا مانند پژواك اعمال و خواسته هاي ماست.

اگر به جهان بگويي: «سهم منو بده...»

دنيا مانند پژواكي كه از كوه برمي گردد، به تو خواهد گفت: «سهم منو بده...» و تو در كشمكش با دنيا دچار جنگ اعصاب مي شوي.

اما اگر به دنيا بگويي: «چه خدمتي برايتان انجام دهم؟»، دنيا هم به تو خواهد گفت: «چه خدمتي برايتان انجام دهم؟»

رز بازدید : 1458 یکشنبه 06 مهر 1393 نظرات (0)

دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hd

background wallpaper hd 7 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hdbackground wallpaper hd8 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hd

background wallpaper hd 5 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hdbackground wallpaper hd 4 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hd

background wallpaper hd 3 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hdbackground wallpaper hd 2 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hd

background wallpaper hd 8 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hdbackground wallpaper hd 6 300x187 دانلود والپیپر پس زمینه ویندوز با کیفیت full hd

مجموعه والپیپر جدید بک گراند ویندوز با کیفیت hd-  این تصاویر از سوی شرکت مایکروسافت انتخاب و ارائه شدند. سایت ای اس دانلود آنها را به صورت رایگان برای بک گراند دسکتاپ شما ارائه داده است. برای دانلود جدیدترین عکس ها و والپیپر به قسمت دانلود عکس مراجعه کنید.

ادامه مطلب | دانلود
رز بازدید : 245 یکشنبه 06 مهر 1393 نظرات (0)

دانلود تقویم سال ۹۳ برای کامپیوتر با پس زمینه تصاویر فصل ها

taghvim 93 spring 300x187 دانلود تقویم سال 93 برای کامپیوتر با پس زمینه تصاویر فصل هاtaghvim 93 sumer 300x187 دانلود تقویم سال 93 برای کامپیوتر با پس زمینه تصاویر فصل ها

taghvim 93 fall 300x168 دانلود تقویم سال 93 برای کامپیوتر با پس زمینه تصاویر فصل هاtaghvim 93 winter 300x187 دانلود تقویم سال 93 برای کامپیوتر با پس زمینه تصاویر فصل ها

تقویم جدید سال ۱۳۹۳ هجری شمسی با فرمت jpg برای تصویر پس زمینه کامپیوتر-این تصاویر از فصل های مختلف سال و مطابق با هر فصل تهیه شده. با انتخاب تصاویر هر ماه برای بک گراند کامپیوتر و لپ تاپ خود یک تقویم کامپیوتری داشته باشید. در تقویم سال ۹۳ جدید تمامی ایام تعطیل سال به همراه ذکر مناسبت ها و روزهای مهم ذکر شده است.

ادامه مطلب | دانلود

تعداد صفحات : 8

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 76
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 112
  • بازدید سال : 521
  • بازدید کلی : 15,370